تا كمتر از ده ساعت ديگر، در محوطه سرد زندان اوين طناب دار بر گردن «شهلا جاهد» مي آويزد تا چارپايه قصاص را از زيرپايش بكشند و او در ميانه هوا و زمين، دست و پايي بزند. نفسش بند بيايد و نگاهش تيره و تار شود و به آرامي، بدنش سرد بشود. آنقدر سرد، كه براي خفتن در خاك سرد گورستان، عادت كند!
تا كمتر از ده ساعت ديگر، خانواده «لاله سحرخيزان/مقتول» در محك بزرگترين آزمايش زندگي خود هستند؛ آيا شهلا را ببخشيم؟ و يا شاهد قصاص او باشيم؟ خانواده مرحومه «لاله سحرخيزان» كه گفته مي شود توسط «شهلا» كشته شده، تا كمتر از ده ساعت فرصت دارند براي خوشنامي يا بدنامي خويش چاره اي بينديشند. كار آنها هم دشوار است، بخشش دشوار است! اما لذتبخش تر از انتقام است. اين را همه ما كه يا قرباني انتقام بوده ايم، يا مديون بخشش، به خوبي دريافته ايم. به خوبي فهميده ايم. بخشش سخت است، اما جادويي و جانبخش است.
اين ساعتها كه مي گذرند، خود زندگي اند. هم آخرين لحظه هاي زندگي «شهلا» را مي سازند و هم بزرگترين «ترديد» اولياي دم را رقم مي زنند. اما «ما» چه مي كنيم؟ و چه مي توانيم بكنيم؟ آيا مي توانيم امشب بخوابيم و فردا خبر كوتاه «اعدام شهلا جاهد» را بخوانيم و در گذريم؟ يا حداقل مي توانيم در اين ساعتهاي بيم و اميد، شريك دنياي شهلا و خانواده سحرخيزان باشيم. شايد بتوانيم كمك كنيم امشب يك خانواده به كمپين مخالفت با اعدام بپيوندند و نامشان را با افتخار در اين دفتر بزرگ ثبت كنند. شايد ما هم به عنوان اعضاي اين كمپين انساني، به جز خفتن، بتوانيم كاري بكنيم.
الان به وقت تهران، ساعت 19 است. بر اساس قوانين، سحرگاه فردا ساعت 5 قصاص انجام مي شود. يعني ما كمتر از ده ساعت وقت داريم. ده ساعت تا نگذاريم يك نفر ديگر در اين سرزمين نفرين شده «اعدام» شود. دماي بامداد فرداي تهران حدود 10 درجه است! «شهلا» آخرين چيزي كه خواهد ديد، پتويي است كه جسدش را در آن مي پيچند و آمبولانسي كه او را به سردخانه خواهد برد. نفرين بر اعدام!